مهیاکرده. آماده. تهیه شده. فراهم کرده. در نظر گرفته شده: برای کافران عذابی بجارده... (از تفسیر ابوالفتوح رازی). آنگه وصف کرد آن متقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است. (از تفسیرابوالفتوح رازی).
مهیاکرده. آماده. تهیه شده. فراهم کرده. در نظر گرفته شده: برای کافران عذابی بجارده... (از تفسیر ابوالفتوح رازی). آنگه وصف کرد آن متقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است. (از تفسیرابوالفتوح رازی).
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) : تو هیدخی وهمی نهی مخ بر کرۀ توسن نجاره. منجیک. و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی). آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان نجارۀ توسن. فرخی. صد اسب تازی وسیصد نجاره ز گوهر همچو گردون پرستاره. (منسوب به فرخی). پیام آور فرودآمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد نجاره. (ویس و رامین)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) : تو هیدخی وهمی نهی مخ بر کرۀ توسن نجاره. منجیک. و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی). آنکه تدبیر او سواری کرد بر جهان نجارۀ توسن. فرخی. صد اسب تازی وسیصد نجاره ز گوهر همچو گردون پرستاره. (منسوب به فرخی). پیام آور فرودآمد ز باره نه باره بلکه پیلی بد نجاره. (ویس و رامین)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان). نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان). نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر)
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد: مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی. کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی. به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردار و ماه مارافسا. مجیر بیلقانی. ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد: مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی. کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی. به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردار و ماه مارافسا. مجیر بیلقانی. ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 60هزارگزی شمال ضیأآباد و 12هزارگزی راه عمومی واقع است. ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است و 330 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه های ترکی و کردی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار و محصولش غلات و عدس و باقلاست. مردمش زارع و مکاری و گله دارند، صنعت دستی آنان جاجیم بافی و جوال بافی و ریسمان تابی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 221)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 60هزارگزی شمال ضیأآباد و 12هزارگزی راه عمومی واقع است. ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است و 330 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه های ترکی و کردی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار و محصولش غلات و عدس و باقلاست. مردمش زارع و مکاری و گله دارند، صنعت دستی آنان جاجیم بافی و جوال بافی و ریسمان تابی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 221)
یکی از شش فرقۀ مجبره. (بیان الادیان). نام فرقه ای بزرگ از فرق اسلامیه است. اینان اصحاب محمد بن حسین نجارند و در خلق افعال با اهل سنت موافقند و گویند استطاعت با فعل توأم است و بنده فعلش کسبی است، در صفات وجودیه و همچنین حدوث کلام اﷲ و نفی رؤیت با معتزله موافقت دارند و آنان سه فرقه اند:برغوثیه و زعفرانیه و مستدرکه. (از شرح مواقف) (از تعریفات). و این سه فرقه در اصول با هم چندان اختلافی ندارند. (از ملل و نحل شهرستانی). و نیز رجوع به تاریخ مذاهب اسلام ص 214 و الفرق بین الفرق ص 197 شود
یکی از شش فرقۀ مجبره. (بیان الادیان). نام فرقه ای بزرگ از فرق اسلامیه است. اینان اصحاب محمد بن حسین نجارند و در خلق افعال با اهل سنت موافقند و گویند استطاعت با فعل توأم است و بنده فعلش کسبی است، در صفات وجودیه و همچنین حدوث کلام اﷲ و نفی رؤیت با معتزله موافقت دارند و آنان سه فرقه اند:برغوثیه و زعفرانیه و مستدرکه. (از شرح مواقف) (از تعریفات). و این سه فرقه در اصول با هم چندان اختلافی ندارند. (از ملل و نحل شهرستانی). و نیز رجوع به تاریخ مذاهب اسلام ص 214 و الفرق بین الفرق ص 197 شود
فرقه ای از خوارج اصحاب عبدالرحمن بن عجردند، دراعتقادات با ’نجدات’ یکسانند جز آنکه اینان گویندطفل از هر تکلیفی مبراست تا آنکه بعد از بلوغ اسلام آورد و واجب است که پس از بلوغ او را به اسلام دعوت کنند و نیز گویند اطفال مشرکان در آتش جهنم خواهند بود. عجارده بده فرقه منشعب شده اند: میمونیه، حمزیه، شعیبیه، حازمیه، اطرافیه، خلفیه، معلومیه، مجهولیه، صلتیه، ثعالبه. (از شرح مواقف از کشاف) ، عجارده اصحاب عبدالکریم بن عجرداند. (منتهی الارب)
فرقه ای از خوارج اصحاب عبدالرحمن بن عجردند، دراعتقادات با ’نَجَدات’ یکسانند جز آنکه اینان گویندطفل از هر تکلیفی مبراست تا آنکه بعد از بلوغ اسلام آورد و واجب است که پس از بلوغ او را به اسلام دعوت کنند و نیز گویند اطفال مشرکان در آتش جهنم خواهند بود. عجارده بده فرقه منشعب شده اند: میمونیه، حمزیه، شعیبیه، حازمیه، اطرافیه، خلفیه، معلومیه، مجهولیه، صلتیه، ثعالبه. (از شرح مواقف از کشاف) ، عجارده اصحاب عبدالکریم بن عجرداند. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان خیررودکنار دربخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 7500 گزی جنوب شرقی نوشهر و 2 هزارگزی جنوب راه نوشهر به بابلسر، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است. آبش از رود خانه خیررود و محصولش برنج و مرکبات و چای و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان خیررودکنار دربخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 7500 گزی جنوب شرقی نوشهر و 2 هزارگزی جنوب راه نوشهر به بابلسر، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است. آبش از رود خانه خیررود و محصولش برنج و مرکبات و چای و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منشی. کاتب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف. (یادداشت مؤلف) ، نقاش. (ازناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). صورتگر. که صورت چیزی یا کسی را رسم و نقاشی کند: ز لشکر سواری مصور بجست... بدو گفت... یکی صورتی کن... نگارنده بشنید از او برنشست به فرمان مهتر میان را ببست. فردوسی. برآرندۀ سقف این بارگاه نگارندۀ نقش این کارگاه. نظامی. چون نگارنده این رقم بنگاشت هرکه این دید جانور پنداشت. نظامی. هرکه نگارندۀ این پیکر است بر سخنش زن که سخن پرور است. نظامی. ، صورت بخش. مصور. (یادداشت مؤلف). نقشبند. کنایه از آفریدگار و خالق: توانا و دانا و داننده اوست خرد را و جان را نگارنده اوست. فردوسی. نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. نگارندۀ گونه گون جانور فروزندۀ انجم و ماه و خور. نظامی. برآرندۀ آسمان کبود نگارندۀ کوه و صحرا و رود. نظامی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. نگارندۀ کودک اندر شکم نویسندۀ عمر و روزی است هم. سعدی. خالق خلق و نگارندۀ ایوان رفیعی فالق صبح و برآرندۀ خورشید منیری. سعدی. - نگارندۀ غیب، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف) : ساقیاجام میم ده که نگارندۀ غیب نیست معلوم که در پردۀ اسرار چه کرد. حافظ
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منشی. کاتب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف. (یادداشت مؤلف) ، نقاش. (ازناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). صورتگر. که صورت چیزی یا کسی را رسم و نقاشی کند: ز لشکر سواری مصور بجست... بدو گفت... یکی صورتی کن... نگارنده بشنید از او برنشست به فرمان مهتر میان را ببست. فردوسی. برآرندۀ سقف این بارگاه نگارندۀ نقش این کارگاه. نظامی. چون نگارنده این رقم بنگاشت هرکه این دید جانور پنداشت. نظامی. هرکه نگارندۀ این پیکر است بر سخنش زن که سخن پرور است. نظامی. ، صورت بخش. مصور. (یادداشت مؤلف). نقشبند. کنایه از آفریدگار و خالق: توانا و دانا و داننده اوست خِرَد را و جان را نگارنده اوست. فردوسی. نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. نگارندۀ گونه گون جانور فروزندۀ انجم و ماه و خور. نظامی. برآرندۀ آسمان کبود نگارندۀ کوه و صحرا و رود. نظامی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. نگارندۀ کودک اندر شکم نویسندۀ عمر و روزی است هم. سعدی. خالق خلق و نگارندۀ ایوان رفیعی فالق صبح و برآرندۀ خورشید منیری. سعدی. - نگارندۀ غیب، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف) : ساقیاجام میم ده که نگارندۀ غیب نیست معلوم که در پردۀ اسرار چه کرد. حافظ
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده: نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست. اسدی. اثرهای آن شاه آفاق گرد ندیدم نگاریده در یک نورد. نظامی. گرت صورت حال بد یا نکوست نگاریدۀ دست تقدیر اوست. سعدی. ، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش: بسوزم نگاریده کاخ تو را ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را. دقیقی. ، پرنقش ونگار: چو بیژن بدید آن نگاریده گور به دلش اندر افتاد از آن گور شور. فردوسی. سپر دارند ایشان در گه جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ. (ویس و رامین). یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی. ناصرخسرو. ، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده: جوان چون بدید آن نگاریده روی به سان دو زنجیر مرغول موی. رودکی. ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود. امیرمعزی. ، تصویرکرده شده. منقوش: نگاریده بر برگها چهر اوی همی بوی مشک آمد از مهر اوی. فردوسی. نگاریده هم زین نشان بر حریر نهاده به نزدیکی یادگیر. فردوسی. نگاریده بر چند جا بر مصور شه شرق را اندر آن کاخ پیکر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده: نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست. اسدی. اثرهای آن شاه آفاق گرد ندیدم نگاریده در یک نورد. نظامی. گرت صورت حال بد یا نکوست نگاریدۀ دست تقدیر اوست. سعدی. ، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش: بسوزم نگاریده کاخ تو را ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را. دقیقی. ، پرنقش ونگار: چو بیژن بدید آن نگاریده گور به دلْش اندر افتاد از آن گور شور. فردوسی. سپر دارند ایشان در گه جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ. (ویس و رامین). یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی. ناصرخسرو. ، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده: جوان چون بدید آن نگاریده روی به سان دو زنجیر مرغول موی. رودکی. ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود. امیرمعزی. ، تصویرکرده شده. منقوش: نگاریده بر برگها چهر اوی همی بوی مشک آمد از مهر اوی. فردوسی. نگاریده هم زین نشان بر حریر نهاده به نزدیکی یادگیر. فردوسی. نگاریده بر چند جا بر مصور شه شرق را اندر آن کاخ پیکر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)